سایه در ادبیات فارسی ،فرهنگ معین
چون جسم کدری در برابر منبع نوری قرار گیرد،منطقه تاریک پشت جسم کدر را سایه گویند.
هیچیک از نقاط سایه نمی تواند از منبع روشنائی کسب نور کند؛
سایه این دو رنگ:کنایه از حمایت زمانه و روزگار
سایه رکاب :کنایه از حمایت
سایه اش سنگین است :افاده اش زیاد شده
سایه تان کم نشود:در تعارف گویند ؛ظل عالی مستدام
سایه افکندن :توجه کردن ،متوجه احوال کسی گردیدن
سایه پرست: کسی که ÷یوسته فسق و فجور و کارهای ناشایسته کند
سایه پرورده:شخص آسوده ، راحت طلب ،مفت خور
سایه خشک :تنبل ،بچه ننه
سایه شکن :روشن کننده ،،کسی که دین کفر را معدوم کند .
سایه گرفتن :پناه بردن ، تحت حمایت کسی در آمدن
سایه گستر :آنکه دیگران را تحت حمایت خویش گیرد .
سایه گستردن : دیگران را تحت حمایت خود گرفتن
سایه نشین:کسی که رنج و تعب روزگار ندیده و نچشیده است .
سایه وار : مانند سایه
امثال و حکم ،علی اکبر دهخدا
سایه از نور کی جدا باشد .سنایی نظیر :سایه از ذات کی جدا باشد .
سایه اش را به (تیر زدن ،به شمشیر زدن ،به خنجر زدن):نهایت با او دشمن بودن تمثل:
جرم طغرا چیست یا رب کان پری چون آفتاب سایه اش را هر کجا بیند به خنجر می زند
سایه با خورشید دائم هم ترازو بوده است " وحید قزوینی "
سایه با نار بود همسایه (نور پاکی تو و عالم سایه "جامی "
کوه و دریا را چه باک از سایه پر ذباب "معزی"مانند : سایه بر دریای چین چون افکند پر ذباب
سایه جز پیروی گزیرش نیست هر کجا کافتاب کافتاب در گذر است "قاآنی"
سایه زایل شود چو نور امید غیبت بگریخت چون حضور آمد "اوحدی"
سایه نشین چند بود آفتاب ای مدنی برقع مکی نقاب "نظامی"
سایه قچ را پی قربان مکش "مولوی"
|